استغاثهها.. .
دوشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۲، ۱۱:۱۶ ب.ظ
.
غروبِ نیمهی شعبان که نزدیک میشود، مثل غروبِ جمعه،دیگر حالم حالِ «ندبه»
خواندن نیست. حالِ حرفهای عاشقانه با شما نیست. حالِ غزل و تغزّل نیست.
حال و هوای زمزمههای عهد و آرزوهای دور و دراز هم نیست. دعا میکنم که هر
جا هستید خدا به سلامت بداردتان اما حالم حال «اَللهمّ کُن لولیّک...» خواندن هم نیست.
این استیصالِ غروب نیمهی شعبان، فقط حالِ «الهی عظم البلاء» خواندن است.
وقتی امروز هم تمام بشود و شما نیامده باشید، آدم دیگر دلش میخواهد تا صبح
«...وَ ضاقَتِ الارضُ وَ مُنعَت السّماء» بخوانَد.
تا صبح شکایت کند، گله کند، الغوث و ادرکنی بگوید.
چه کند آدمی که غروبِ امروز، زمین با همهی پهنا برایش تنگ میشود،
بندِ دلش پاره میشود، دستش به هیچجا بند نیست حضرت آقای صاحب؟!
"بهار نارنج مریم روستا"
۹۲/۰۴/۰۳