روایت آه

خوبند واژه ها وقتی با یکی دو حرفیشان میتوان تمام سوز ها را جمع کرد ؛ آه

روایت آه

خوبند واژه ها وقتی با یکی دو حرفیشان میتوان تمام سوز ها را جمع کرد ؛ آه

روایت آه

شیطان حکومت خویش را بر ضعف ها و ترس ها و عادات ما بنا کرده است و تو اگر نترسی و از عادات مذموم خویش دست برداری و ضعف خویش را با کمال خلیفة اللهی جبران کنی دیگر شیاطین را بر تو تسلطی نیست. سید شهیدان اهل قلم (سید مرتضی آوینی)

پیوندهای روزانه
Instagram

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

بِسمِ الله الرّحمنِ الرّحیمِ

 قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاء  
همانا ما به هر سو روگردانت به آسمان را می‌بینیم.

بقره 144
- - - 

دل‌خوشی‌ من هم به این است. ..

که می‌بینی هر روز این نگاهِ،این نگاهِ پر از حرف ِ دوخته به آسمان را. ..

- - -

دوباره من و پاییز و روزهای بارونی و قدم زدن های چند ساعته .. .

۱۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۲ ، ۱۴:۲۹
سرباز

سلام ./


امروز وقتی رفتم مدرسه دنبال برادر زاده ی دوم دبستانیم، حس ِ خوبی بهم دست داد ! :) یاد ِ دوران دبستان و اتفاقات و مسائل مربوط بهش افتادم.. .

نمیدونم شما چه نظری دارید !؟ دلتون واس مدرسه تنگ شده ؟! واس صب بیدار شدناشو و مشق نوشتنای بیش از حد و درد انگشت دلتون تنگ شده ؟! 

دلتون واس پیدا کردن دوستای ِ جدید تنگ شده ؟! یا نه .. حوصله ی سرتق بازیا و لوس بازیای بچه هارو دیگه ندارید :) 

یادمه روزای اول ِ مدرسه از پرتنش ترین روزاش بود .. چون خیلی همه با هم آشنا نبودن و یکم برای کشتن گربه ها دم ِ حجله عجله میکردن .. 

دلم خیلی تنگ شده واس روزایی که صب با هزار زور و تزویز مادر (!) از خواب پا می شدیم .. میرفتیم ورزش صبحگاهی_ قرآن _ سرود ملی و گذروندن کلاس ها و شلوغ کاری در حد مردن و بعد با وضعی آشفته بدو بدو میومدیم خونه .. بوی ِ خوب ِ ناهار رو که میشنفتیم احیانآ در غیاب مادر ناخنکی میزدیم  و .. تند تند مشقامون رو می نوشتیم که ادامه ی روز رو راحت باشیم ! 

دلم تنگ شده واس خواب ِ بعد از ناهار .. فارغ از همه چیز .. بدون ِ مسئولیت .. حتی گنگ بودن عصرشم خوب بود :)

هرچه که بود .. هرچی که داشت .. خاطرات ِ خوب و قشنگی هستند که هر کدوم از ما با یادآوریش لبخند میزنیم ..

نمیدونم جایی خونده بودم که ایکاش بتونیم از خاطرات عبور کنیم ! فراموششون کنیم .. من که دوست ندارم خاطرات ِ خوب ِ دوران مدرسه رو فراموش کنم ! شما چطور ؟


نسل ِ ماهواره !؟

تو راه که دستش رو گرفته بودم و دلم میخواست احساس ِ نزدیکی باهام بکنه.. از معلم و دوستاش پرسیدم ! میگفت که معلمشون زشته و ی خال ِ بزرگ وسط ِ پیشونیش داره :)) منم طبق ِ حرفایی که عموما این وقتا میگن .. گفتم که ظاهر ِ آدما مهم نیست و باید ببینی اخلاقش خوبه یا نه.. از دوستاش پرسیدم برگشت گفت که دوستاش همشون اکثرآ ماهواره نگاه میکنن و از سریالی به اسم سلطان حرف میزنن :/ اما چون بابا ( برادر ِبنده ) من رو از دیدن ماهواره حتی خونه ی همسایه منع کرده و ... ازم پرسید که اگه ماهواره چیز ِ بدیه چرا پدر و مادرای اونا اجازه میدن و از این صحبتا ! واقعا موندم بهش چه جوابی بدم .. خلاصه تو خود ِ خونه با هم صحبت کردیم و اونم بیسکوئیتش رو میخورد .. 

خونه که رسیدیم دفتراش رو مث ِ دوران ِ ما پخش و پلا کرد دورشو .. منم که نزدیکش نشسته بودم دفتر ِ نقاشی ِ ننه قمری که واسش خریده بودم و باز کردم دیدم ی دونه پرنسس توش کشیده ! :) فهمیدم که حالا حالاها ما کار داریم برای مقابله با این هجمه ی فرهنگی  و خرد فرهنگ هایی که از طریق تلویزیون و ... به خورد ِ جوانان ِ نسل اینده ِ ما دادند . 

راستی یادم رفت بگم .. داره  درس  ای نام  تو بهترین سر آغاز رو مینویسه.. 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۲ ، ۱۴:۱۹
سرباز