روایت آه

خوبند واژه ها وقتی با یکی دو حرفیشان میتوان تمام سوز ها را جمع کرد ؛ آه

روایت آه

خوبند واژه ها وقتی با یکی دو حرفیشان میتوان تمام سوز ها را جمع کرد ؛ آه

روایت آه

شیطان حکومت خویش را بر ضعف ها و ترس ها و عادات ما بنا کرده است و تو اگر نترسی و از عادات مذموم خویش دست برداری و ضعف خویش را با کمال خلیفة اللهی جبران کنی دیگر شیاطین را بر تو تسلطی نیست. سید شهیدان اهل قلم (سید مرتضی آوینی)

پیوندهای روزانه
Instagram

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

حال و احوال #این روزهای من .. .



درد یک پنجره را پنجره­‌ها می­‌فهمند
معنی کور شدن را گره­‌ها می­‌فهمند


"سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین"
"قصه­‌ی تلخ مرا سرسره­‌ها می­‌فهمند"


یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم­ها بیشتر از حنجره­‌ها می­‌فهمند


آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره­‌ها می­‌فهمند


نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن­‌ها بعد در آن کنگره­ها می­‌فهمند



از  کاظم بهمنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۳۳
سرباز

چند سالی هست که روز تولدم به یکی از غم انگیزترین ایام سال تبدیل شده. قبلترها روز خیلی خوب بود، چندروزی جلوتر مدام به خواهرها و برادرها یادآوری میکردم که روز تولدم را فراموش نکند. احتمالا کسی دقت میکرد رد ذوق کودکانه ام را در چشم هایم میزد. 
این ذوق ساده و دوست داشتنی صبح روزش به اوج خود میرسید و من برای شب شدن ت جمع شدن خانواده لحظه شماری میکردم. حتی در آن روزها هم متوجه تغییر رفتار  اطرافیان میشدم.. همه این حال و احوال با مراسم هدیه دادم و فوت کردن شمع ها به پایان میرسید من مشعوف و سرخوش از بزرگتر شدنم لآت میبردم و به روزهای آینده دل میسپردم..


اما حالا فرق کرده، کلمه ای مناسب توصیف حالم پیدا نکردم، شاید بتوان "سرخورده" بودن را نزدیک ترین لغت برای تعریف حال و روزم عنوان کرد. سرخورده از اینکه یک سال دیگر گذشت و من اندازه ی یکسال بزرگ نشدم. یک سال دیگر گذشت و من اندازه ی یکسال برای رسیدن به هدف هایم تلاش نکردم. درصد قابل توجهی از موهایم هم رنگشان سفید شده و این یعنی اینکه حواست باشد.. کجایی.. برای چه آمده ای. ..


کلامم را طولانی نمیکنم. امروز بعد جشن مختصری که خواهرا و برادرهای دوس داشتنی ام برایم تدارک دیده بودند، پرت شدم توی کلی فکر و خیال.. 
مثل سال قبل عدم حضور چند نفر برایم ملموس تر شد. 
آدمهایی که رفتند و آدم های جدیدی که میانمان آمدند و در قاب خاطره ها نقش بستند. گله ای نیست. 
اما عدم حضور مادرم را، هیچ یک نمیتوانند پر کنند. پر شدنی هم نیس.. انتظاری هم نیست.. 
اما جای خالی یک نفر دیگر هم احساس شد. کسی که.. بگذریم!
غروب جمعه ای که روز تولدت هست وقت مناسبی برای نوشتن نیست، شبیه آسمان های گرفته ی پاییز و پر از بغض و ناگفته اس.
دیشب قبل از خواب به این فکر میکردم امیر و صاحبمان هم من رو لایق تبریک و هدیه دادن میدانند؟ هرچقدر هم حساب و اندازه انداختم خالی بودم. بدهکار بودم. لابد انتظار زیادی است. اما چه کنیم که لطف ایشان مارا اینگونه پرتوقع کرده است.. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۲۸
سرباز